Vernal Verses

As far as I'm concerned, I prefer silent vice to ostentatious virtue. Einstein

Thursday, December 10, 2009

انتظار


زمانی
با تکه ای نان سیر می شدم
و با لبخندی
به خانه می رفتم
اتوبوس های انبوه از مسافر را
دوست داشتم
انتظار نداشتم
کسی به من در آفتاب
صندلی تعارف کند
در انتظار گل سرخی بودم

...

Friday, January 09, 2009

To My Rosy Hue




Some people got to laugh
Some people got to cry
Some people got to make it through
By never wondering why

Some people got to sing
Some people got to sigh
Some people never see the light
Until the day they die

BUT

A silent wish
Sails the seven seas
The winds of change
Whisper in the trees
And the walls of doubt
Tumble tossed and torn
This comes to pass
When a child is born

My Paradise
I am gonna die not seeing your glorious smile
 let me born again with your scent of blossom
...
..
.

Saturday, October 18, 2008

الرحمن


كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ

وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ

فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ

...

Friday, June 13, 2008

به امید دیدار نازنین


بیست و چهارم خرداد ماه یکهزارو سیصد و هشتاد و هفت


الفی

سمبل
وقار
شعور
احساسات
و بسیاری صفات نیکو
که در نوع بشر در این زمانه
یافت نمی شود


ما را تنها گذاشت
تلخ است چنین فقدانی


خدایـــــــا در کنار توست، می دانم
محشور شدن با او آرزویمست


ای کاش لایق همراهی با او
بوده باشم و تو از من راضی باشی


به امید دیدارش
آرامشم ده


فغـــــــــــان
.
.
.

Tuesday, December 18, 2007

عـــــــرفه



یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتیم
در میان لاله و گل آشیانی داشتیم
گرد آن شمع طرب می سوختم پروانه وار
پای آن سرو روان اشک روانی داشتیم


فرازهایی از دعای عرفه به قلم دکتر شريعتی


حمد و سپاس خدايي را سزاست که
تير حتمي قضايش را هيچ سپري نمي‌شکند
و لطف و محبت و هدايتش را هيچ مانعي باز نمي‌دارد
و هيچ آفريده‌اي به پاي شباهت مخلوقات او نمي‌رسد
جهل و ناداني من و عصيان و گستاخي من، تو را باز نداشت از اينکه
راهنمايي‌ام کني به سوي صراط قربتت
و موفقم گرداني به آنچه رضا و خشنودي توست
.
.
.
...خدايا ! من را آزرمناک خويش قرار ده آن‌سان که انگار مي‌بينمت
من را آنگونه حيامند کن که گويي حضور عزيزت را احساس مي‌کنم
اي آنکه
در بيماري خواندمش و شفايم داد؛
در جهل خواندمش و شناختم عنايت کرد؛
در تنهايي صدايش کردم و جمعيتم بخشيد؛
در غربت طلبيدمش و به وطن بازم گرداند؛
در فقر خواستمش و غنايم بخشيد؛
...من آنم که بدي کردم من آنم که گناه کردم
من آنم که به بدي همت گماشتم
من آنم که در جهالت غوطه‌ور شدم
من آنم که غفلت کردم
من آنم که پيمان بستم و شکستم
من آنم که بدعهدي کردم
... اکنون بازگشته‌ام
بازآمده‌ام با کوله‌باري از گناه و اقرار به گناه
پس تو در گذر اي خداي من
ببخش اي آنکه گناه بندگان به او زيان نمي‌رساند
اي آنکه از طاعت خلايق بي‌نياز است
و با ياري و پشتيباني و رحمتش
مردمان را به انجام کارهاي خوب توفيق مي‌دهد
معبود من
اينک من پيش روي توأم و در ميان دست‌هاي تو
....
...
..
.

آه آه آه

Wednesday, September 26, 2007

City of Angels

By lost @DPChallenge
A dialog from the movie, City of Angels, between two angels!

Seth:The little girl asked me if she could be an angel
Angel2:They all want wings
Seth:I never know what to say
A2:Tell them the truth, angels aren't human
we were never human
Seth:What if I just make her a little pair of wings out of paper
A2:Tell her the truth
Seth:I told her
A2:& how did she take it?
Seth:
She said What good would wings be
if you couldnt feel wind on your face?